رادیو ایران : 1343
- راجع به زندگی،
شرح حالتان ؟
والله حرف زدن در این مورد به نظر من یک
کار خیلی خسته کننده و بی فایده ای است. خوب، این یک واقعیتی است که هر آدمی که به
دنیا می آید، با لاخره یک تاریخ تولدی دارد. اهل شهر یا دهی است ، توی مدرسه ای درس
خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیش اتفاق افتاده که با لاخره
برای همه می افتد، مثل توی حوض افتادن دورۀ بچگی، یا مثلاً تقلب کردن دورۀ مدرسه، عاشق
شدن دورۀ جوانی، عروسی کردن ، از این جور چیزها دیگر. اما اگر منظور از این سؤ ال توضیح
دادن یک مشت مسائلی است که به کار آدم مربوط می شود، که در مورد من شعر است . پس باید
بگویم که هنوز موقعش نشده. چون من کار شعر را بطور جدی هنوز تازه شروع کرده ام.
- شعر امروز باید
صاحب چه خصوصیاتی باشد؟ نکات ضعف ومثبت آن، وضع شعر امروز؟
من خیلی از شما تشکر می کنم که گفتید «
شعر امروز» و نگفتید « شعر نو». چون داستان این است که شعر، نو و کهنه ندارد.آنچه شعر
امروز را از شعر دیروز جدا میکند و به آن شکل تازه ای می دهد همان جدائی است که به
اصطلاح میان فرم های مادی و معنوی زندگی امروز با دیروز وجود دارد.
من فکر می کنم، کار هنری یک جور بیان کردن
و ساختن مجدد زندگی است و زندگی هم چیزی است که یک ماهیت متغیر دارد.جریانی است که
مرتب در حال شکل عوض کردن و رشد و توسعه است.در نتیجه این بیان، که همان هنر می شود
درهر دوره روحیه خودش را دارد و اگر غیر از این باشد اصلاً درست نیست، هنر نیست یک
جور تقلب است.
امروز همه چیز عوض شده، دنیای ما هیچ ارتباطی
به دنیای حافظ و سعدی ندارد؛ من فکر می کنم که حتی دنیای من هیچ ارتباطی به دنیای پدر
من ندارد.فاصله ها مطرح هستند فکر می کنم یک عوامل تازه ای وارد زندگی ما شده اند که
محیط فکری و روحی این زندگی را می سازند. فکر تلقی یک آدم امروزی، من فکر می کنم ،نسبت
به آدمی که در بیست سال پیش زندگی می کرده کا ملاً عوض شده، آن تلقی که از مفاهیم مختلف
دارد. مثلا مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت، قهرمانی، واقعا چون محیط زندگی ما عوض
شده به نظر من تمام این مفاهیم زاییدۀ شرایط محیط هستند، این مفاهیم عوض شده. من مثال
ساده ای بزنم، راجع به عشق صحبت می کنیم، پرسناژ مجنون که خب همیشه سمبول پایداری و
استقامت در عشق بوده از نظر من که آدمی هستم که جور دیگری زندگی می کنم، پرسناژ او
کاملا برای من مسخره است ، وقتی علم روان شناسی می آید و او را برای من خرد می کند،
تجزیه و تحلیل می کند و به من نشان می دهد که او عاشق نه، یک بیمار بوده، آدمی بوده
که مرتب می خواسته خودش را آزار بدهد. این است که خب به کلی عوض می شود. شما فکرش را
بکنید وقتی لیلی های دورۀ ما توی ماشین کورسی سوار می شوند و با سرعت 120 کیلومتر می
رانند و پلیس مرتب جریمه شان می کند آن وقت یک چنین مجنون هایی به درد این لیلی ها
نمی خورند. در حالی که این مجنون ها ، شما نگاه کنید هنوز که هنوز است توی ادبیات ما
( البته ما اسم اینها را ادبیات نمی گذاریم، ولی « ادبیاتی » که میان عده ای مطرح است)
هنوز که هنوز است زیر همان درخت بید نشسته اند و دارند باکلاغ ها و آ هو ها درد دل
می کنند.
شعر « امروز» ما یک شعری باید باشد که خصوصیات
این دوره را داشته باشد، و در عین حال سازندۀ این شعر باید آدمی باشد که به یک حدی
از تجربه و هوشیاری برسد که به محتوای شعرش ارزشی بدهد ک بتواند در حد کارهایی که توی
دنیا عرضه می شود، میان آنها، خودش را جای دهد. و اگر غیر از این باشد؛ کارش چیزی می
شود که خب همه می گویند دیگر.